
خب خب خواستم بگم این آخرین پارتع! چند روز دیگه فیک جدیدو مینویسم و آپلود میکنم!:)♡ لایک یادتون نره!

اون شب یونگی اومد رو مبل خوابید و تورو فرستاد که رو تخت بخوابی!:) صبح ساعت 7 باید میرفتی و مدرکت و بهشون نشون میدادی و کلی کار اداری انجام میدادی اما اون شب از خوشحالی خوابت نبرد! بعد از چند ساعت نگاه کردن به درو دیوار حوصلت سر رفت! از اتاق رفتی بیرون و رفتی نشستی رو مبل روبه روی یونگی!:) با دقت به صورتش نگاه کردی!:) اون زیادی قشنگ بود! اما خب هنوزم این سوال برات پیش اومده بود که چرا بهت کمک کرد بدون هیچ شناختی از قبل؟!:) رو مبل دراز کشیدی و به صورت بدون نقصش نگاه کردی!:) به چشمای بستش!:) و مدام این سوال که چرا بهت کمک کرده تو ذهنت بود!:) نفهمیدی چیشد که خوابت برد!

ساعت6:30 صبح. (علامت ا/ت:+ علامت یونگی:×) ×بیدارشو!....ا/ت نمیخوای بیدارشی:/؟!...چرا اینجا خوابیدی مگه نگفتم رو تخت بخواب؟!:/// با ترس بیدار شدی و رو مبل نشستی وگفتی:+چیشده؟! ×ساعت شیش و نیمه پاشو!مگه قرار نیست بری سر کار؟!:/ چشات تا ته زد بیرون و گفتی:+چی؟! شیش و نیم؟! ×اره!:/ +نه نه نه نه!!!! ×آره آره آره آره!:) هولش دادی عقب و بلند شدی و هول کردی نمیدونستی باید چیکار کنی! یونگی آروم اومد سمتت...دستاتو گرفت و گفت:×آروم باش تنبل!:/نترس دیر نمیکنی!:) محکم دستاشو پس زدی و با عصبانیت گفتی:+چی میگی تو!؟ معلومه که دیر میکنم! بعد رفتی سمت چمدونت و یه شلوار مشکی با یه بلوز سفید در آوردی و رفتی سمت اتاق و درو بستی و شروع کردی به پوشیدن لباست! یه آرایش ملایم کردی وموهاتو ریختی رو شونه هات و از اتاق اومدی بیرون! رفتی دوباره سمت چمدونت یه پالتوی چهارخونه در آوردی و پوشیدی!(عکس لباست بالاهست!) رفتی گوشیتو ورداشتی و گذاشتی توی کیفت و رفتی بیرون! کتونیتو پوشیدی و از پله ها رفتی پایین!

می دوییدی تا به اتوبوس برسی که یهو یکی از پشت سر بوق زد!:) برگشتی و خوب دقت کردی و دیدی که یونگیه! رفتی سمت ماشین درو باز کردی و نشستی و محکم درو بستی جوری که یونگی بهت چشم غره رفت گفت:×هان:/چته؟!درو چرا میکوبی؟! +چمه؟!:/ تو این همه مدت ماشین داشتی و ما با اتوبوس اینور و اونور میرفتیم!:// ×عام خب اره ولی خب من از اتوبوس خوشم میاد!!:) +خب الان چیکار کنم من؟!:/// ×خب هیچی بشین برسونمت!:))) با اخرین سرعت رسوندت دم در محل کارت!:) به ساعت نگاه کردی 6:58 دقیقه. نفس راحتی کشیدی از ماشین پیاده شدی اومدی بری تو که یهو یونگی بوق زد! برگشتی و گفتی:+هان مشکلیه؟!:/ ×نه فقط خواستم بگم امشب ساعت 8 تو همون پارکه منتظرتم و اینکه دیدی دیر نکردی؟!:) چشم غره ای رفتی و گفتی:+برای؟! ×خودت میفهمی!:)میای؟!:/ اوهومی گفتی و رفتی توی همون ساختمونی که آدرسشو واست ایمیل کرده بودن!

ساعت 6:45 دقیقه! بعد از انجام دادن کلی کار اداری،صحبت کردن راجب سابقت،کلی مرور کردن قانون های محل کارت،حرف زدن با رئیست و دیدن کل مجموعه و اتاقت خسته و کوفته رو صندلیت تکیه دادی و چشاتو بستی تا بهشون یه استراحتی بدی! که یهو صدای زنگ گوشیت نذاشت دو دیقه چشاتو روهم بزاری! گوشیو جواب دادی:+بله؟! ×بله؟!:/// بلههههه؟! +چیه خب من که نمیدونستم توعی؟!:/ ×تو مگه شمارهی منو سیو نداری!؟:/ +نه! از کجا باید سیو داشته باشم!:/؟ ×اوکی! خواستم بگم ساعت 8 منتظرتم!:) +واعایییییی خدایاااا یه بار گفتی و منم گفتم باشه!چرا انقدر تکرارش میکنی؟!:/ ×اولن تونگفتی باشه گفتی برای! دومن این دومین باره که میگم نه دهمین بار! یکم مهربون تر!:// +واهاییی تو که نمیدونی چیشد که! یهو هول کرد و بلند با استرس داد میزد:×چیزی شدههه؟! اتفاقی واست افتاده؟! خب اگه چیزی شده بگووو! بت میگم چت.... +هعی هعی آروم باش! من خوبم!:) سالمم!:) چیزیم نشده! فقط تا الان داشتم با همکارا و رئیسم سر و کله میزدم و یکم خستم!:) واگرنه خوبم اتفاقی واسم نیوفتاده!.....نگران نباش!:))) ×اوفففففففف تو که منو سکته دادی دیوونه!:// +میدونم!:) دیوونه ها کارشون اینه!:))....هیچی نمیگفت فقط صدای نفساش و میشنیدی!:).............+اوکی پس ساعت 8 همون پارکی که همو دیدیم!:) خداحافظ....گوشیو قطع کردی وپرت کردی رو میزت و دوباره چشاتو بستی! آروم لای چشاتو باز کردی و به ساعت دیواریه رو به روت نگاه کردی و دیدی که ساعت 7:2 دیقیست! سریع از جات پاشدی و وسایلتو جمع کردی! از اون جایی که رئیست گفت واسه امروز هرموقع میخوای میتونی بری خونه بدون اجازه گرفتن ازش با عجله از اتاقت زدی بیرون ویه تاکسی گرفتی و رفتی سمت خونهی یونگی!

تاکسی تا نگه داشت سریع پیاده شدی و رفتی بالا درو باز کردی و رفتی تو خوب همه جارو نگاه کردی خبری از یونگی نبود! لباساتو درآوردی ورفتی یه دوش سریع گرفتی و اومدی بیرون رفتی سرچمدونت دامن مشکیه با بلوز طوسی ذغالییت و برداشتی و پوشیدی یه آرایش ملایم کردی و گردنبند قلبتو هم گردنت کردی و موهاتو ریختی رو شونت سریع کیفتو ورداشتی و رفتی دم در!(عکس لباست بالا هست!) کتونیتو پوشیدی و رفتی پایین! درحال قدم زدن بودی که یهو گوشیت زنگ خورد! +الو! ×سلام! حاضری؟! نیم ساعت دیگه منتظرتما!:) +آره تو راهم!:) ×خوبه! +کارنداری؟! ×نه زود بیا!:) +باشه خداحافظ! ×خداحافظ...:)! همینطوری که قدم میزدی داشتی به این فکر میکردی که چیکارت داره!؟ چرا بهت گفته که بیای اونجا!؟ تو همین فکرا بودی که رسیدی! نشستی رو همون صندلی! چشاتو بستی و نفس عمیقی کشیدی! ×سلام دیوونه!:) چشاتو باز کردی و یونگی رودیدی+عا سلام! خوبی؟! ×آره! تو خوبی!؟ +اوهوم! خب چیکارم داشتی!:)؟ ×بزار برسم بعد !:// +خب... ×چی میخوری؟! +ایمممم...هات چاکلت! ×اوکی بشین همین جا و منتظرباش تا برگردم! +اوکی!

حتی از دورم جذاب بود!:))) ×خب اینم هات چاکلتت! +مرسی!:).... ×لباست خیلی خوشگله خیلی بهت میاد!:) +مرسی!مال توهم خیلی خوبه امروز تیپت بهتر از روزای دیگس!:) ×هار هار هار بسه هات چاکلتتو بخور!:/ خندهی ریزی کردی شروع کردی به خوردن! +چرا گفتی بیایم اینجا!؟:/ ×عا..اااا....عاممم خب میخواستم یه چیزی رو بهت بگم:)! یه چیز مهم که خیلی وقته میخواستم بهت بگم!:) +خب میشنوم!... ×خب! ببین از همون شبی که زیر بارون نشسته بودی!از همون شبی که یهویی دیدمت! عامممم خبببببببب..... +خب چی؟! بگو دیگه!! ×اوکی! خب یادمه ازم پرسیدی که چرا بهم کمک کردی! خب بهت کمک کردم چون...چون ازت خوشم اومده!:) عام میدونم شاید قبول نکنی و میدونم که شاید تو اون حسی که من بهت دارمو نداشته باشی ولی خب به هرحال من دوست دارم و میخوام که مال من باشی البته اگه خودت بخوای و قبول کنی!:)))♡........ نزدیک 5دیقه هردوتاتون ساکت بودین و به هم نگاه میکردین!!!...... ×عام خب!:)) میدونستم تلاشم بی فایدس! :) میتونیم بریم خونه!:))... از جاش بلند شد و رفت دم سطل آشغال لیوان نوشیدنیشو انداخت و گفت:×نمیای؟!:/.. هیچ جوابی ندادی! اومد سمت و گفت:×هعی باتوعم ام.... پریدی بغلش و سفت بغلش کردی و همونطوری تو بغلش نفس عمیقی کشیدی! بوی عطرش زیادی خوب بود!:))) خندهی ریزی کرد و گفت:×هان چیشده باز؟! +منم دوست دارم!:)♡ انگار یه کیلو بارو از رو شونه هاش ورداشتی! نفس راحتی کشید و گفت:×یعنی الان تو...نذاشتی حرفش تموم شه گفتی:+اره!:)... یعنی الان من مال توعم!:) بعد محکم بغلت کرد و بعد از 10 دیقه تو بغل هم بودن ازهم جداشدین و رفتین سمت خونه!:)..... تموم شد! امیدوارم خوب بوده باشه!:)..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاااالی بود
واقعا ممنونم که خوندید همایت کردین لایک کردین و کامنت گذاشتین!:)💜❤
بدون شماها نمیشد!:)💚
چقدر قشنگ بید :)
مرسیییییی!:)💜💜💜
مرسیییییی!:)💜💜💜
خواهش :)